۵ / ۵ ( ۱ vote ) اگر میگفتم همهچیز پول است قیافه میگرفت و اگر میگفتم همهچیز هم کار نیست میگفت : “مثلاً چه؟” منم معطل نمیکردم و صاف میگذاشتم توی کاسهاش : “مثلاً شعر !” و اینقدر این جمله در چشمانش خندهدار میآمد که لابد اگر پهلویش هزار آدم دیگر ایستاده بودند، دانهدانهبه خواندن ادامه دهید داستان کوتاه: «گزارش نامعتبر از یک کارخانه ی معتبر» از سید رضا ملکی