شعر شهریور

خیمه خاموش است

کسی چراغ‌ها را روشن می‌کند

و همه در خیمه نشسته ایم

و عشق را جایی در پیاده‌روها 

جا گذاشته‌ایم

چه اجسام زیبایی

که حرف را گفته‌اند

قسم به روح که حاضر است 

و جایی در خیابان دارد سیگار می‌کشد.

و زمانی که کوه‌ها چون رشته‌هایی پنبه پراکنده گشته‌اند

ما در شهر ایستاده‌ایم

چو شب‌پره‌های کوچکی گردِ نور

نوری که از دهان تو آغاز می‌شود

و زمانی که خورشید گداخته خاموش می‌شود

ما چون دسته‌ی مهاجری در آسمان پرواز میکنیم

به سمت نوری که از دهان تو آغاز می‌شود

و زمانی که دهان‌ها باز می‌شود

خواب‌گذارها می‌آیند

و درد را تعبیر‌ میکنند

و زمانی که دهان‌ها باز می‌شود 

چه لرزه‌ها که به زمین می‌افتد

و چه برجها که ترک می‌خورند

و چه درها که بسته‌تر خواهند شد

و تمام آن‌ها از نوری ست که از دهان تو باز می‌شود.

لازاروس 

یهودی مومنی بود که مرده بود

حالا جسم معلقی ست برای دیدن

او نمرد

و حالا کنار روح در خیابان ایستاده است و سیگار می‌کشد

ایلوهی ایلوهی 

لما سبقتنی فی دنیا

و آخر این داستان چه می‌شود

ای کاش مرده بودم ای مسیح

و لازاروس

آن که مرده بود

حالا جسم معلقی ست برای دیدن

ای پدر ای پدر

تنهام گذاشتی در خیابان و من 

چگونه این همه را تاب بیاورم؟

و آنگاه عیسی آن ستاره‌ی مجنون

بهمراه آن مرد که می‌آمد ایستاده‌اند

برگشته‌اند از جزیره‌ی مجنون

فرات

خرمشهر

و آمده‌اند همراه فرمانده

نظاره می‌کنند

آن والا مقام‌ها حالا ایستاده‌اند کنار عیسی

دعا می‌کنند

و شب‌پره ها به سمت دهان تو پرواز می‌کنند

و لازاروس آن مرد مرده

که دیگر نمرد

و کنار روح ایستاده است و سیگار می‌کشد

ای روح تو چه می‌گویی

روح‌ میگوید اینها مربوط به تو نیست 

و بعد دهان‌ها باز می‌شود

و شب‌پره‌ها…

حالا شب که شده

غروب می‌شود

چراغ‌های خیابان روشن می‌شود

کسی از خیمه بیرون نرفته است

و حالا کسی تنها نیست

و این‌ها از دهان تو آغاز می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *